-اه بروگمشو حالم بهم خورد.
+خیلی دلتم بخواد نکبت.... همه دلشون میخواد یه بوس کوچولو بکنمشون ایش
-خوب بابا خودتو نکش... میگم هانی!!!!

+...
-هانی؟

+...
-هانا میمیرد...
+کوفت بیشئور عمت بمیره الاغ من اول جوونیمه میخوام عشق و حال کنم.
-خوب حالا میگم هانی.....
+بگو دیگه هی هانی هانی میکنه واسه من.....
-امروز که امتحان دیگه تموم شد بریم واسه اینکه خستگیمون در بره بریم واسه خودمون عشق و
حال و صفا
+اره پوکیدم انقدر درس خوندم حالا کجا بریم؟
-چمیدونم؟ کافی شاپی پارکی ایه قبرستونی میریم
+با همین لباسای مدرسه..؟
-نمی خوای بری عروسی که تو همینجوری ساده هم که هستی خاطرخواه داری
+بیا برو انقدر چرت و پرت هم نگووووووو وایستا به خبر به مامان بدم بعد بریم.
-اخ خوب شد گفتی و گرنه اگه نمی گفتی منم یادم میرفت بهش بگم و می رسیدیم کتلت می شدیم و با اسفالت یکیمون می کرد.
سر کوچه مدرسه به تلفن عمومی بود. همیشه کارت تلفن عمومی همراهم داشتم . یه زنگ به مامان زدم و بهش خبر دادم که دارم با شیما میرم بیرون بعد از اتمام مکالمه ام شیما هم به مامانش
خبر داد.
 


تا مرز ناشناخته ی مرگ و زندگی
تا کوچه باغ خاطره های گریز پای
تا دشت بادها
هان ای عقاب عشق از ادن قلههای مه آلود دور دستها
پرواز کن
پرواز کن به دشت غم انگیز عمر من.....


وای خدا خاک بر سر شدم....
حالا جواب سوال رو چی بدم؟
ریاضی و خیلی دوست داشتم به نظرم درس فوق العاده شیرینیه....ولی این سوال و نمی تونم جواب بدم!!!! الان به نظرم بدترین درس دنیاست....
هی می خواستم از رو بغلی ببینم که همچین روش خیمه زده بود که انگار ضریح امام رضا رو  بغل کرده!!! بابا ول کن دیگه خاک بر سر... همه رو نوشته بودم فقط همین مونده بود تو کتم نمی رفت که بخوام ریاضی و کمتر از ۱۹ بگیرم.... یکی با مداد زد تو پهلوم و بعدش هم به ورقه کوچیک مچاله شده افتاد رو پام بازش کردم که دیدم جواب همون سواله انقدر ذوق کرده بودم که خدا میدونه... این کار این شیما بود ای که خدا ایشا... خیرت بده.
شیما دوست صمیمیمه که همسایه مون هم هستش.
سریع نوشتم که معلمه متوجه نشه تا تموم کردم و نقطه شو گذاشتم معلمه گفت برگه ها بالا با خوشحالی وصف نشدنی برگه رو دادم و از کلاس خارج شدم. آخرین امتحان خرداد بود و بعدش باید میرفتم پیش دانشگاهی برای اماده شدن کنکور واسه سال دیگه
وقتی شیما اومد بیرون با خوشحالی پریدم بغلش و کلی هم تف مالیش کردم