تا مرز ناشناخته ی مرگ و زندگی
تا کوچه باغ خاطره های گریز پای
تا دشت بادها
هان ای عقاب عشق از ادن قلههای مه آلود دور دستها
پرواز کن
پرواز کن به دشت غم انگیز عمر من.....


وای خدا خاک بر سر شدم....
حالا جواب سوال رو چی بدم؟
ریاضی و خیلی دوست داشتم به نظرم درس فوق العاده شیرینیه....ولی این سوال و نمی تونم جواب بدم!!!! الان به نظرم بدترین درس دنیاست....
هی می خواستم از رو بغلی ببینم که همچین روش خیمه زده بود که انگار ضریح امام رضا رو  بغل کرده!!! بابا ول کن دیگه خاک بر سر... همه رو نوشته بودم فقط همین مونده بود تو کتم نمی رفت که بخوام ریاضی و کمتر از ۱۹ بگیرم.... یکی با مداد زد تو پهلوم و بعدش هم به ورقه کوچیک مچاله شده افتاد رو پام بازش کردم که دیدم جواب همون سواله انقدر ذوق کرده بودم که خدا میدونه... این کار این شیما بود ای که خدا ایشا... خیرت بده.
شیما دوست صمیمیمه که همسایه مون هم هستش.
سریع نوشتم که معلمه متوجه نشه تا تموم کردم و نقطه شو گذاشتم معلمه گفت برگه ها بالا با خوشحالی وصف نشدنی برگه رو دادم و از کلاس خارج شدم. آخرین امتحان خرداد بود و بعدش باید میرفتم پیش دانشگاهی برای اماده شدن کنکور واسه سال دیگه
وقتی شیما اومد بیرون با خوشحالی پریدم بغلش و کلی هم تف مالیش کردم